سرویس سیاست مشرق - روزنامهها
و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و
اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید
همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت
ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور
با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*******
وحشت مصنوعی!
حسین شریعتمداری در کیهان نوشت:
1- انتخاب دونالد ترامپ به ریاستجمهوری آمریکا اگرچه با انتخاب سایر رؤسایجمهور این کشور تفاوتهایی داشته است ولی از یکسو، بیشترین علت رویکرد به او- با توجه به فساد اخلاقی برملا شده وی- شعارهای انتخاباتی او علیه برخی از استانداردها و روال جاری نظام حکومتی آمریکا بوده است که از همخوانی بخش قابلتوجهی از مردم این کشور با وی در این اعتراضها حکایت میکند و از سوی دیگر، دونالد ترامپ برخاسته از همان نظام حاکم بر آمریکاست که در آن دو حزب دموکرات و جمهوریخواه تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند و یا دستکم این که در دشمنی و کینهتوزی با اسلام و انقلاب و جمهوری اسلامی ایران همسو و همزبان هستند تا آنجا که کلینتون و ترامپ در تبلیغات انتخاباتی خود هرجا پای ایران به میان میآمد، در ابراز دشمنی با آن از یکدیگر سبقت میگرفتند. از این روی به آسانی میتوان نتیجه گرفت که هر یک از دو نامزد دموکرات و جمهوریخواه که پیروز انتخابات اخیر آمریکا میشدند، در برخورد خصمانه آنان با ایران اسلامی تفاوت چندانی پدید نمیآمد و تنها تفاوت در «راهکار»ها بود و نه خط اصلی برخورد و تخاصم.
با توضیح فوق، ابراز نگرانی نزدیک به وحشت مدعیان اصلاحات از انتخاب ترامپ اگر ناشی از کجفهمی سیاسی نباشد- که بعید به نظر میرسد- تنها واژهای که شایسته آن خواهد بود، «وحشت مصنوعی» است! اما، چرا؟! و به این وحشت مصنوعی با چه انگیزهای دامن زده میشود؟! دراینباره گفتنیهایی هست؛
2- ادعا میکنند که دونالد ترامپ پوپولیست است و با شعارهای عوامفریبانه پیروز شده است که باید گفت؛
الف: مگر شعارهای هیلاری کلینتون و اوباما و پیش از او جرج بوش و سایر رؤسایجمهوری آمریکا عوامفریبانه نبوده است؟ آیا شرمآور نیست که با وجود آنهمه فریبکاری و جنایاتی که اوباما علیه کشورمان مرتکب شده است، او را رئیسجمهور مورد علاقه خود تلقی میکنید؟
ب: اساساً ذات دولتهای آمریکا پوپولیستی و مردمفریب بوده و هست و در این خصوص تفاوتی میان دموکراتها و جمهوریخواهان وجود ندارد. مگر اوباما با شعار فریبنده «تغییر» وارد نشده و بر پایان جنگطلبی آمریکا، تعطیلی زندانهای گوانتانامو و ابوغریب، تشکیل دولت فلسطین، مبارزه با تروریسم و... تاکید نمیکرد؟ کدامیک از آن شعارها تحقق یافت؟ دولت اوباما به اعتراف صریح کلینتون، داعش را پدید آورده و از آن حمایت کرد. شکنجهگاه گوانتانامو کماکان برپاست، هیچ تغییری در رفتار و ساختار آمریکا صورت نپذیرفت، جنگهای نیابتی و یا مستقیم در سوریه، یمن، لبنان، عراق و افغانستان را پدید آوردند. همین دیروز اوباما از کنگره 11 میلیارد دلار برای ادامه جنگ در سوریه و افغانستان و عراق درخواست کرد و حال آن که وعده داده بود به جنگهای فرامرزی آمریکا خاتمه دهد!
3- نگرانی مدعیان اصلاحات نمیتواند ناشی از پوپولیستی و عوامفریبانه بودن شعارهای دونالد ترامپ باشد. چرا که اگر ادعای ترامپ درباره گشایش اقتصادی 100 روزه را پوپولیستی تلقی میکنند که اینگونه نیز هست، همین ادعا در مقیاس گستردهتری از سوی مدعیان اصلاحات مطرح شده و تاکنون بر زمین مانده است. آیا این ادعا که با برجام همه مشکلات اقتصادی کشور برطرف خواهد شد! و اینکه برجام، فتحالفتوح!، آفتاب تابان! و بزرگترین دستاورد قرن! است و همه مسائل مردم حتی آب خوردن آنها نیز به اجرایی شدن برجام وابسته است! و با اجرای آن کسب و کار رونق میگیرد! رکود از بین میرود! اشتغال گسترده ایجاد میشود! تا آنجا که حتی نزول باران و تغییر آب و هوا را هم به برجام نسبت دادید! و... شعار پوپولیستی و عوامفریبانه نبوده و نیست؟! اگر هست- که هست- ابراز نگرانی مدعیان اصلاحات از شعارهای پوپولیستی نمیتواند واقعی باشد و اگر نیست، پس چیست؟ و نگرانی نزدیک به وحشت آنان با چه انگیزه دیگری مطرح میشود که این روزها تمامی صفحات روزنامههای زنجیرهای وابسته به این طیف به آن اختصاص یافته است؟!
4- ادعا میکنند که دونالد ترامپ در پی نادیده گرفتن برجام است! که باید گفت؛
اولاً؛ مگر ادعا نمیکردید که برجام با قطعنامه 2231 به یک سند بینالمللی تبدیل شده و معاهده دو طرفه نیست که رئیسجمهور بعدی آمریکا توان بر هم زدن آن را داشته باشد؟ و این البته سخن قابل قبولی است و آقایان روحانی و ظریف هم اخیراً به آن اشاره کردهاند. اگرچه لغو برخی تحریمها در اختیار رئیسجمهور آمریکا باقی مانده است.
ثانیاً؛ دونالد ترامپ اگرچه در ادعاهای خود تا مرز دیوانگی پیش رفته است ولی عاقلتر از آن است که برجام را یعنی سندی را که تمام و کمال به نفع آمریکا تهیه و تصویب شده است، پاره کند و یکی از دستاوردهای بزرگ و پرسود آمریکا در جریان مذاکرات هستهای با ایران را نادیده بگیرد.
ثالثاً؛ اگر برجام به گفته رئیسجمهور محترم 100 تحریم را لغو کرده است، لااقل به یکی از آن 100 تحریم لغو شده اشاره کنید و اگر اینگونه نیست- که نیست- و آقای سیف رئیس کل بانک مرکزی دستاوردهای آن را «تقریباً هیچ» میداند و آقایان صالحی و ظریف و عراقچی تأکید میکنند که تحریمها فقط روی کاغذ برداشته شده و در عمل کماکان وجود دارد، چه دستاوردی بالاتر و بزرگتر از آن که ترامپ این سند نه فقط بیخاصیت بلکه حاوی «خسارت محض» را پاره کرده و ملت ایران را از شر آن خلاص کند!
رابعاً؛ چرا به پیروی از رهبر معظم انقلاب با قاطعیت و صلابت اعلام نمیکنید که اگر رئیسجمهور آمریکا برجام را پاره کند، ما آن را آتش میزنیم، و البته وقتی حاصل برجام خسارت محض است- که هست- بهتر آن است که برجام برای محکمکاری بعد از پاره شدن، به آتش هم کشیده شود!
5- با توجه به نکات فوق که درباره آن گفتنیهای فراوان دیگری نیز هست نمیتوان پذیرفت که ابراز نگرانی نزدیک به وحشت مدعیان اصلاحات از پیروزی دونالد ترامپ واقعی باشد و یا اشکی که در عزای شکست هیلاری کلینتون میریزند، از سوگ آنان ریشه گرفته باشد! آنان به خوبی میدانند که ترامپ و کلینتون سروته یک کرباسند و اگر درباره برخورد با ایران اسلامی تفاوتنظری داشته باشند، این تفاوت نظر از نوع تفاوت دو لبه یک قیچی است که هنگام بریدن، همسو عمل میکنند. پس چرا از پیروزی ترامپ ابراز نگرانی میکنند و این «وحشت مصنوعی»! برای چیست؟! پاسخ این سؤال را باید در مواضع و عملکرد 3 سال و چند ماهه دولت یازدهم جستجو کرد. با این توضیح که؛
6- دولت محترم از آغاز به کار خود همه مشکلات موجود را به مذاکرات هستهای گره زد تا آنجا که آب خوردن مردم را هم وابسته به برجام دانست و ادعا شد هر روز که در توافق هستهای تأخیر میشود مبلغ 170 میلیون دلار به کشور زیان میرسد! و... ولی نتیجه آن شد که امروزه حتی دستاندرکاران اصلی مذاکرات نیز دستاورد برجام را «تقریباً هیچ» میدانند. دولت اما به جای بازگشت از راه خطایی که پیموده است و تکیه بر ظرفیتها و توانمندیهای داخلی، کماکان بر ادامه مسیری که طی کرده و ادامه مذاکرات اصرار میورزد و این اصرار در حالی است که دستهای خالی دولت از دستاورد، کمترین زمینهای برای عاقلانه و مؤثر بودن ادامه مذاکرات باقی نگذاشته است. اکنون سؤال این است که با وجود ناکامی تقریباً مطلق در مذاکرات و دستاورد تقریباً هیچ آن چرا حاضر نیستند از ادامه این راه بیحاصل دست بکشند؟! در این نقطه عامل دیگری در محاسبات مدعیان اصلاحات به میدان میآید و آن انتخابات 96 است. با این توضیح که دولت برای جلب آراء به دستاورد قابل ارائه نیاز مبرم و جدی دارد- که ندارد!- بنابراین چاره کار را در نقطه مقابل دستاوردها یعنی «از دست ندادنها» یافته است. دقیقاً همانگونه که بعد از ناکامی در برجام به آن دست زد و اصلیترین دستاورد برجام را که به قول رئیسجمهور محترم، قرار بود «لغو همه تحریمها» باشد به «برطرف کردن سایه شوم جنگ از سر ملت»! تغییر دادند و به جای پوزش از ملت، با افتخار اعلام کردند که برجام سایه شوم جنگ را از سر ملت رفع کرده است! و این در حالی است که آمریکا اگر کمترین موفقیتی در حمله نظامی به ایران میدید، حتی لحظهای در انجام آن درنگ نمیکرد و به قول توماس فریدمن، «امروزه ما (آمریکا) به اندازه یک بند انگشت نیز توان جنگ در خاورمیانه را نداریم»! و از همه با اهمیتتر آن که آمریکا طی 8سال دفاع مقدس- آنهم در حالی که قدرتی فراتر از امروز داشت و ایران اسلامی اقتدار امروزی را نداشت- ناکامی در حمله نظامی به ایران را تجربه کرده است و از سال 2009 تصمیم گرفتهاند که جنگ نیابتی WAR PROXY را جایگزین حضور مستقیم در جنگ کنند که کردهاند و درگیریهای سوریه، یمن، لبنان، بحرین و... بارزترین نمونههای آن است.
حالا به موضوع اصلی یادداشت پیشروی باز میگردیم و آن این که مدعیان اصلاحات برخلاف آنچه تظاهر میکنند از انتخاب ترامپ وحشت نکردهاند بلکه اصرار دارند که وحشت را به ملت تزریق کنند، و سپس نتیجه بگیرند که اگر در انتخابات 96 به آنان رأی ندهند، باید سایه یک جنگ احتمالی را بالای سر خویش داشته باشند!
7- ابراز وحشت برخی مدعیان اصلاحات از پیروزی ترامپ، آگاهانه یا ناخودآگاه - و انشاءالله ناخودآگاه - برای آمریکا یعنی دشمن تابلودار ایران اسلامی، پیام ضعف و زبونی میفرستد و جمهوری اسلامی ایران را در مقابل زورگوییها و باجخواهیهای حریف، ناتوان و ترسو معرفی میکند! چرا که کمترین نتیجه اعلام ترس از دشمن، جری کردن حریف خواهد بود. بنابراین، اگر جایی برای نگرانی باشد، این نگرانی را فقط میتوان در اعلام وادادگی مدعیان اصلاحات در مقابل حریف دید. همین جا باید از برخورد قاطع برادر عزیزمان سرلشکر باقری قدردانی کرد که با صلابت، خطاب به ترامپ گفت حرفهای گندهتر از دهانش میزند و نشان داد که حریف نباید به پیامهای وادادگی و ترس بعضیها دل خوش کند.
گفتنی است و تأسفآور نیز هست که برخی از اظهارات آنچنانی رئیسجمهور محترم در جریان مذاکرات - بیآن که ایشان بخواهند- باعث شده بود تا دشمن در ارزیابی موقعیت نظام دچار توهم شود. به عنوان نمونه روز 11 اکتبر 2013 - مهرماه 92 و در آغاز مذاکرات - وبسایت رادیو فرانسه در تحلیلی نوشت «ارزیابی غرب از وضعیت کنونی دولت روحانی، تعامل با فروشنده بدهکار و مشتاقی است که خود را ناگزیر از فروش حقوق ملی میبیند»! و نتیجه گرفته و توصیه کرد که «صبوری خریدار (غرب) وضعیت فروشنده را دشوارتر و قیمت فروش را کمتر خواهد کرد»!
راهاندازی تلویزیون بیبیسی فارسی چند ماه قبل از انتخابات ریاستجمهوری ایران در سال 88 بخوبی گویای این مهم بود که دولت انگلیس برای انتخابات در ایران برنامههای زیادی دارد. البته نه برنامههایی از نوع معمول رسانهای و به منظور کار حرفهای اطلاعرسانی، بلکه برای هدایت آتش تهیه رسانهای برای تغییری باب میل آنها در عرصه سیاست ایران. همه میدانیم حتی گربه هم برای رضای خدا موش نمیگیرد و هزینه کردن از جیب دولت انگلیس یعنی سرمایهگذاری برای برگشت چند برابر آن سرمایه ولی ما در ایران با مشکلی مواجهیم و آن اصلاحطلبی عوامانه و سطحی است یعنی نوعی اصلاحطلبی کودکانه که با هر شکلاتی که برسد خندان و سرخوش میشوند و اصلا متوجه این مهم نیستند که این شکلات از دست که میآید. همه دیدیم چه آتشی در قضایای انتخابات 88 توسط این رسانه خبیث سوزانده شد و چه چشم امیدهایی که اصلاحطلبان داخلی به دست قدرتهای خارجی داشتند که بیایند و نظام مستقر را بربیندازند و عروس قدرت را به حجله آنها واگذارند. چه نامهها و توصیههایی که امثال عباس میلانی، پیام اخوان و سازگارا ننوشتند و نفرستادند و از طریق همین رسانههای دوست و برادرشان به گوش ایرانیان نرساندند تا همه ایرانیان به چشم خود خیانت عیان را ببینند و نیاز نباشد بروند و تاریخ وادادگی سیاسیون ایرانی مثلا در عصر قاجار به خارجیها را بخوانند. پیشنهادهایی که تاکید میکردند تحریم بهترین راهحل برای به زانو درآوردن ایران است و جنگ با ایران نه از آن رو که به ضرر مردم ایران است، بلکه از آن رو که مردم را پشتسر جمهوری اسلامی قرار میدهد، مفید نیست و این به معنای واقعی کلمه- اگر از قسمتهای منشوریاش بگذریم- یعنی کودکی سیاسی محض.
پس از رای آوردن ترامپ که از نظر آمریکاییها غیرمنتظره و صعبالهضم بود، عدهای در آمریکا دست به اعتراض زدهاند و نمیخواهند نتایج انتخابات کشورشان را باور کنند. خب!
پس از رای آوردن ترامپ که از نظر آمریکاییها غیرمنتظره و صعبالهضم بود، عدهای در آمریکا دست به اعتراض زدهاند و نمیخواهند نتایج انتخابات کشورشان را باور کنند. خب!
ولی در این میان در ایران کودکبچههای اصلاحطلبی که وصفشان را پیشتر کردیم حتی بیشتر از آمریکاییها هم ناراحت شدهاند و صفحات اول روزنامههایشان تبدیل شده است به مکانی برای گریه و زاری بر این مصیبت عظما که چرا هیلاری رأی نیاورده است و این امکان ندارد و از طرف دیگر وحشت از رفتار احتمالی ترامپ در برابر برجام. کار تا به آنجا پیش رفته است که کانال فارسی بیبیسی اقدام به انتشار شیوهنامهای برای آموزش چگونگی برخورد با یک انتخابات کرده است! یا للعجب. اینکار را باید قاعدتا به زبان انگلیسی و برای آمریکاییهای معترض میکردند ولی از آنجا که انگار کانون داغدیدگان در ایران متمرکز شده است به زبان فارسی و برای داغداران ایرانی منتشرش کردهاند و برعکس آن چیزهایی که سال 88 تبلیغ میکردند، درس پذیرش واقعیات و قبول حضور دیگران و نظراتشان را میدهند! بالاخره دعوت به ریختن به خیابانها فقط برای ایران خوب است و الا حتی اگر وصله ناجوری به قامت دموکراسی مثل ترامپ هم آن ور آب انتخاب شود باید با مسالمت و اتکا به اصول روامدارانه دموکراتیک با آغوش باز از او استقبال کرد و چه زیباست که در مهد دموکراسی کلینتون بازنده سریعا طی یک تماس تلفنی به ترامپ پیروز تبریک میگوید. البته کاری که فقط برای آنها زیباست و در نسخهای که برای ما میپیچیدند عصیان و سرکشی و قانونگریزی میرحسین موسوی در سال 88 تبدیل به حماسهسازی و مقاومت و مبارزه مدنی و... میشد.
به هر حال آن همه امیدی که گویا کودک اصلاحطلبان وطنی به شکلات سفیدی مثل کلینتون بسته بودند نقش بر آب شده است و آنها همانطور که کمکم باید با شکلات دموکراتی که برجام را به آنها هدیه داده است خداحافظی کنند، کمکم باید با پذیرش واقعیت همانگونه که بیبیسی آموزش میدهد، به فکر تغییر تحلیلشان از واقعیتهای جهان کنونی باشند و در آن جهان فکری که ماحصلش میشود امید به نقش دولتهای خارجی در تغییرات سیاسی در ایران، تغییر حاصل کنند.
اقتصاد ما و ترامپ
جواد غیاثی در خراسان نوشت:
اقتصاد ما نشان داده است که در میان مدت و بلندمدت، متاثر از تحولات اقتصاد در آن سوی مرزها، دچار تحولات و نوسانات بزرگ و معنادار نمی شود؛ بی اثری بحران جهانی سال 2008 بر اقتصاد ما و همچنین تاب آوری نسبی در برابر تحریم های چندجانبه و چندلایه از سال 2011 به بعد، گواه بر این ادعاست. ساختار اقتصاد ما یعنی درون زایی نسبی و درون گرایی آن نیز موید تاثیرپذیری به نسبت کمتر اقتصاد ما از تحولات جهانی است.مقصود اصلی از این مقدمه آن است که اگر در مورد تاثیرات انتخاب رئیس جمهور جدید آمریکا بر اقتصاد کشور و مسیر های این تاثیر صحبت می کنیم، منظور ایجاد تلاطمات و تحولات بزرگ نیست بلکه نوسان هایی است که از مسیر های مختلف اقتصاد کشور را تحت تاثیر قرار می دهد. قبل از پرداختن به این مسیرها باید بین تمایزات بلندمدت و کوتاه مدت نیز تفاوت قائل شویم. منظور از کوتاه مدت ها، همین نوسانات ناشی از رفتارهای هیجانی است که ممکن است چند روز یا حتی چند ماه طول بکشد که کاری به آن نداریم. اما منظور از بلندمدت بازه های یک سال به بالاست که اولا امکان تصمیم یا تغییر تصمیمات اقتصادی وجود دارد و ثانیا تصمیم ها بر اساس اطلاعات درست شکل می گیرد و نه هیجان ها و پیش بینی های کور. اما این مسیرها کدامند و چگونه ممکن است معیشت ما را تحت تاثیر قرار دهند؟1- رونق یا رکود؛ جمهوری خواهان باز هم با رکود آغاز می کنند؟رشد یا رکود اقتصاد جهان و آمریکا تاثیر مستقیم بر قیمت انواع کالاها دارد؛ کالاهای اساسی مثل نفت، سنگ آهن و فولاد، مواد غذایی و محصولات کشاورزی و سایر فلزات مثل مس و روی مهمترین و تاثیرگذارترین محصولات هستند. چنانچه ترامپ بتواند با سیاست هایش باعث ایجاد تحولی در رشد اندک و رو به احتضار کنونی اقتصاد جهان شود، باید انتظار بهبود قیمت نفت و سایر کالاهای اساسی در میان مدت را داشت. اما آیا او خواهد توانست؟سابقه تاریخی نشان می دهد که بعد از جنگ دوم جهانی، جمهوری خواهان همواره (به جز دوره دوم دولت ریگان) کار خود (دومین سال فعالیت به عنوان معیار انتخاب شده است) را با ایجاد یک رکود در اقتصاد آمریکا شروع کرده اند. در حالی که دموکرات ها همواره در دو سال اول رشدهای قابل توجهی را رقم زدند. موضوعی که در دو سال آخر کاملا معکوس می شود. به نظر می رسد ترامپ نیز چنین عملکردی داشته باشد. ترامپ مانند سایر جمهوری خواهان (و البته مانند تمام احزاب راست گرا در جهان) علاقه مند به بخش واقعی اقتصاد است، و به دنبال محدودکردن سیاست های بازتوزیعی. او گفته است که نرخ مالیات ها را کاهش خواهد داد، بر تکمیل زیرساخت ها تاکید خواهد کرد و سیاست های بیمه ای اوباما را محدود یا لغو می کند. این تلاش ها ممکن است ابتدا اقتصاد آمریکا را دچار چالش کند اما چشم انداز آن مثبت است. به همین خاطر است که نایب رئیس بانک مرکزی آمریکا در نخستین اظهارات از زمان انتخاب دونالد ترامپ گفته است که به نظر میرسد دورنمای رشد اقتصادی به اندازه کافی قوی شده است. از همه مهمتر اینکه ترامپ بر حل مسائل و مشکلات داخلی آمریکا و کاهش هزینه های این کشور در خارج متمرکز شده است.البته سیاسیون می گویند که ترامپ یک شخصیت ویژه است و نمی توان او را جمهوری خواه دانست و رفتار او را با تبارشناسی رفتار جمهوری خواهان پیش بینی کرد. اما رفتارهای اقتصادی داخلی او همانند قبل به نظر می رسد اگرچه خط و نشان او درباره قراردادهای بین المللی و محدودکردن توافقات برون مرزی، "خاص" است.با همه این ها احتمال وقوع یک رکود در ابتدای دولت میلیاردر جنجالی کم نیست. موضوعی که می تواند فشار جدیدی بر بازار کالاهای اساسی وارد کند؛ بازارهایی که بعد از اشباع سال 2015 تازه کمی رونق گرفته اند. نفت مهمترین کالای اساسی است که کاهش قیمت آن در اثر رکود جهانی، می تواند بازار ما را دچار فشار کند. اما فارغ از سیاست های اقتصاد کلان، سیاست های خاص ترامپ در حوزه نفت هم نگرانی هایی برای بازارها ایجاد می کند.
ترامپ و نفت های محبوس آمریکا
برنامه ترامپ این است که از همه ظرفیتهای موجود این کشور برای تولید نفت استفاده کند. او گفته است: "من محدودیت های اعمال شده برای تولید ۵۰ تریلیون دلاری منابع انرژی آمریکا که اشتغال زا هستند شامل شل، نفت، گاز طبیعی و زغال تمیز را رفع می کنم". این شعار ترامپ که ممکن است با لابی میلیاردرهای نفتی آمریکا زودتر از هر شعار دیگری رنگ واقعیت بگیرد می تواند برای یک دوره طولانی دیگر بازار نفت را دچار مازاد عرضه کند. انقلاب نفت شیل آمریکا باعث 2 برابر شدن تولید نفت این کشور از سال 2009 تاکنون شده است. با کاهش قیمت نفت این روند متوقف شده و تولید نفت آمریکا را در سطح روزانه 10 میلیون بشکه ای متوقف کرده است. چنانچه محدودیت های فنی و اقتصادی مانع زدایی قانونی ترامپ را بی اثر نکند، فوران نفت های محبوس آمریکا به بازار بعید نیست. اتفاقی که می تواند تا چند سال آینده دوباره چوب مازاد عرضه را بر سر قیمت نفت بکوبد و آن را کاهش دهد.
ترامپ، برجام و خطر «نااطمینانی»
دو مسیر پیشین اگرچه بر اقتصاد کشور موثر است اما همان گونه که در مقدمه تصریح شد اثر آن قابل توجه نخواهد بود. مخصوصا آنکه تحریم ها و قیمت پایین نفت در 5 سال گذشته، اقتصاد کشور را در برابر قیمت پایین نفت به نوعی واکسینه کرده است. اما در مورد برجام حتی در صورتی که ترامپ بخواهد شعارهای انتخاباتی تند خود درباره برجام را اجرا کند همراهی اروپا با این کشور کمتر از قبل خواهد بود. مخصوصا چنانچه در این مدت بتوانیم میخ روابط با اروپا و شرق آسیا را محکم بکوبیم تحریم های یک جانبه آمریکا حداقل تاثیر را خواهد داشت. چنانچه در دهه 90 میلادی هم اروپایی ها با آمریکا در اعمال تحریم های داماتو همراهی نکردند. مثلا در حوزه نفت شرکت های آمریکایی رفتند و اروپایی ها جای آن ها را گرفتند.چنانچه تفاهم های اخیر در حوزه نفت، پتروشیمی و خودرو به ثمر بنشیند و به قرارداد منجر شود، می توانیم با خیال راحت نظاره گر رفتارهای ماجراجویانه احتمالی ترامپ باشیم.اما هنوز نه این میخ را محکم کوبیده ایم و نه به شرایط دهه 90 رسیده ایم. متاسفانه طی حدودا 10 ماهِ گذشته از اجرای برجام، هنوز درجاتی از نااطمینانی ها و اما و اگرها، مخصوصا در روابط بانکی، باقی مانده است. موضوعی که نتیجه بدعهدی و رفتار کج دار و مریز آمریکا در قبال اجرای متن و روح برجام است. ترامپ می تواند این فضای نااطمینانی، تعلیق و انتظار را تشدید کند. نه تنها شرکت های خارجی، بلکه داخلی ها هم، دست از تصمیم ها و اقدامات مهم می کشند تا ببینند که چه خواهد شد. این نااطمینانی و تعلیق می تواند اقتصاد کشور را دچار عقبگرد کند. همان گونه که در جریان مذاکرات 2 ساله هسته ای، انتظارات و تعلیق ناشی از نااطمینانی طولانی مدت، باعث کاهش تقاضا و تعمیق رکود شد.آنچه در اینجا برای اقتصاد اهمیت دارد، پرهیز از ایجاد فضای نااطمینانی است. اگرچه قطعا کشور وارد بازی احتمالی ترامپ برای تغییر یا اصلاح برجام نخواهد شد اما در عین حال باید مواظب فضای روانی عمومی بود. تلاش برای ایجاد رابطه موثر و محکم با اروپا ( مخصوصا اروپای دوم) و همچنین کشورهای آسیایی می تواند اثر فضاسازی های احتمالی آمریکایی ها را حداقل کند و فعالان اقتصادی را از تعلیق و انتظار برهاند.
قاسم غفوری در جوان نوشت:
با اعلام نتایج انتخابات آمریکاو معرفی ترامپ به عنوان رئیس جمهور جدید عملا اوباما باید خود را برای خروج از کاخ سفید آماده سازد . 8 سال ریاست جمهوری اوباما در حالی به پایان میرسد که کارنامه وی نشانگر ثبت برگهای قابل تاملی در کارنامه وی است که با قرار دادن آنها کنار یکدیگر میتوان دریافت که شعار تغییر محقق شده یا خیر.
در عرصه داخلی آمریکا در حوزه اقتصادی تغییر چندانی صورت نگرفته هر چند که آمار اقتصادی آمریکا از رشد حکایت دارد اما در زندگی مردم تغییر چندانی صورت نگرفته چنانکه آمارها نشان میدهد دهها میلیون آمریکایی نیازمند کمکهای غذایی هستند. جنبش ضد سرمایه داری 99 درصدیها که برگرفته از اعتراضهای مردمی به ساختار اقتصادی حاکم بر آمریکاست در دوران اوباما شکل گرفت که البته واکنش دولت به آن سرکوب و بازداشت بود چنانکه 17 نفر در این اعتراضها به دست پلیس کشته شدند.
نژادپرستی و رفتارهای نژادی در دوره اوباما به شدت افزایش یافته بگونهای که در طول یک سال بیش از هزار نفر سیاه پوست به دست پلیس سفید پوست به قتل رسیدهاند.آمار قربانیان آزادی حمل سلاح نیز به روزانه دهها نفر افزایش یافته در حال که دولت اقدامی برای مقابله با این وضعیت صورت نداده است.
نکته قابل توجه آنکه باراک اوباما در اجرای وعدههای خود درباب خدمات بهداشت و درمان و نیز وضعیت مهاجران ناتوان بوده است. قابل توجه آنکه اوباما در ناتوانی برای وتو مصوبات کنگره در ردیف بالای روسای جهمور تاریخ آمریکا قرار دارد چنانکه بسیاری از وتوهای وی نیز توسط کنگره با تصویب مصوباتی با بیش از دو سوم آرا وتو شده است. عدم تحقق وعده تعطیل کردن زندان گوانتانامو از دیگر وعدههای محقق نشده اوباما بوده چنانکه همچنان این زندان که بسیاری از زندانیان آن هرگز اتهاماتشان اثبات نشده به فعالیت خود ادامه میدهد. نکته مهم در کارنامه سیاست داخلی اوباما آنکه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا 18 آبان برگزار شد در حالی که مانند دورههای گذشته مردم اجبارا باید میان دو گزینه جمهوریخواه و دموکرات یکی را انتخاب میکردند و عملا انتخاب دیگری برای آنان وجود ندارد. هر چند که در ظاهر کاندیداهای دیگری نیز در انتخابات حضور داشتند اما به دلیل رایهای الکترال ( نخبگان) و ساختار سیاسی حاکم بر آمریکا آنها هیچ شانسی برای ورود به کاخ سفید نداشته و مردم نیز اجبارا نمیتوانند به آنها رای دهند چرا که رای آنان به نوعی سوخته خواهد شد. بر این اساس انتخابات آمریکا را باید میان دو گزینه ترامپ جمهوریخواه و کلینتون دموکرات دانست که تکرار انتخاباتهای گذشته است و صرفا نام کاندیداها تغییر کرده و ساختار همان ساختار قدیمی است. سوای نتیجه انتخابات و فرد پیروز این انتخابات را میتوان یکی از برگهای ناکامی اوباما در تحقق وعدههایش به مردم آمریکا دانست چرا که وی احیای دموکراسی را از شعارهای 8 ساله خود قرار داده بود حال آنکه این انتخابات نکاتی مغایر با این ادعاها داشت نخست آنکه این انتخابات بیاخلاقترین انتخابات آمریکا بوده بگونهای که کاندیداها به جای پرداختن به برنامههای خود برای آینده آمریکا، صرفا به سیاست تخریب و اتهام زنی پرداختهاند که نمود آن را در سه مناظره میان ترامپ و کلینتون میتوان مشاهده کرد. دوم آنکه آمریکا همواره خود را نابترین ساختار دموکراتیک جهان معرفی کرده و با این ادعا نیز به دخالت در امور دیگر کشورها پرداخته است. آنچه برای نخستین بار در این انتخابات مطرح شده مسئله تقلب انتخاباتی است که حتی از زبان نامزدهای انتخابات از جمله ترامپ عنوان شده است. هر چند در ظاهر این سخنان اقدامی انتخاباتی و تبلیغاتی عنوان شد اما این برای نخستین بار است که یک نامزد انتخابات آمریکا پیش از انتخابات از پذیرش نتایج انتخابات خودداری کرده و با تاکید بر تقلب در انتخابات از عدم پذیرش نتایج سخن میگوید. این رویه را میتوان نشانهای دیگر از گسست در ساختار سیاسی آمریکا دانست بگونهای که حتی از احتمال اعتراضهای خیابانی پس از انتخابات سخن گفتهاند. نکته قابل توجه در این زمینه آنکه مقامات آمریکایی سخنان ترامپ درباره تقلب انتخاباتی را آشوبسازی و مغایر با امنیت ملی عنوان میکنند در حالی که کارنامه آمریکا نشان میدهد که آنها در هر کشوری که چنین سخنانی مطرح شده از آن حمایت کرده و حتی گروههای سیاسی و مردم را به خیابانی کردن اعتراضها تشویق کردهاند. نکته نهایی در باب انتخابات آمریکا عدم اعتماد مردمی است. آمارها نشان میدهد که نزدیک به نیمی از مردم آمریکا در صلاحیت انتخابات آمریکا ابراز تردید کردهاند و تاکید دارند که هیچ ضمانتی درباره سلامت انتخابات وجود ندارد. نکته مهم آنکه مردم تاکید کردند آنها اجبارا باید میان دو گزینه بد و بدتر یکی را انتخاب کنند چرا که نه ترامپ دارای شخصیت مردمی و معقولی است که توان ریاست جمهوری داشته باشد و نه کلینتون سابقهای مثبت دارد. فساد اخلاقی و مالی هر دو کاندیدا هم مکمل این وضعیت است. با این شرایط مردم آمریکا برای یک عنوان پای صندوق میروند و آن انتخاب میان گزینه بد در برابر بدتر است نه گزینه خوب در برابر بد.
به هر تقدیر آنچه در کارنامه سیاست داخلی اوباما در 8 سال ریاست جمهوری مشاهده میشود آن است که بخش عمدهای از این کارنامه را عدم تحقق وعده تغییر تشکیل میدهد. روندی که در کارنامه سیاست خارجی اوباما نیز مشابه آن را میتوان مشاهده کرد بگونهای که بسیاری از ناظران سیاسی اوباما را از ضعیف ترین روسای جمهور آمریکا میدانند.
با اعلام نتایج انتخابات آمریکاو معرفی ترامپ به عنوان رئیس جمهور جدید عملا اوباما باید خود را برای خروج از کاخ سفید آماده سازد . 8 سال ریاست جمهوری اوباما در حالی به پایان میرسد که کارنامه وی نشانگر ثبت برگهای قابل تاملی در کارنامه وی است که با قرار دادن آنها کنار یکدیگر میتوان دریافت که شعار تغییر محقق شده یا خیر.
در عرصه داخلی آمریکا در حوزه اقتصادی تغییر چندانی صورت نگرفته هر چند که آمار اقتصادی آمریکا از رشد حکایت دارد اما در زندگی مردم تغییر چندانی صورت نگرفته چنانکه آمارها نشان میدهد دهها میلیون آمریکایی نیازمند کمکهای غذایی هستند. جنبش ضد سرمایه داری 99 درصدیها که برگرفته از اعتراضهای مردمی به ساختار اقتصادی حاکم بر آمریکاست در دوران اوباما شکل گرفت که البته واکنش دولت به آن سرکوب و بازداشت بود چنانکه 17 نفر در این اعتراضها به دست پلیس کشته شدند.
نژادپرستی و رفتارهای نژادی در دوره اوباما به شدت افزایش یافته بگونهای که در طول یک سال بیش از هزار نفر سیاه پوست به دست پلیس سفید پوست به قتل رسیدهاند.آمار قربانیان آزادی حمل سلاح نیز به روزانه دهها نفر افزایش یافته در حال که دولت اقدامی برای مقابله با این وضعیت صورت نداده است.
نکته قابل توجه آنکه باراک اوباما در اجرای وعدههای خود درباب خدمات بهداشت و درمان و نیز وضعیت مهاجران ناتوان بوده است. قابل توجه آنکه اوباما در ناتوانی برای وتو مصوبات کنگره در ردیف بالای روسای جهمور تاریخ آمریکا قرار دارد چنانکه بسیاری از وتوهای وی نیز توسط کنگره با تصویب مصوباتی با بیش از دو سوم آرا وتو شده است. عدم تحقق وعده تعطیل کردن زندان گوانتانامو از دیگر وعدههای محقق نشده اوباما بوده چنانکه همچنان این زندان که بسیاری از زندانیان آن هرگز اتهاماتشان اثبات نشده به فعالیت خود ادامه میدهد. نکته مهم در کارنامه سیاست داخلی اوباما آنکه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا 18 آبان برگزار شد در حالی که مانند دورههای گذشته مردم اجبارا باید میان دو گزینه جمهوریخواه و دموکرات یکی را انتخاب میکردند و عملا انتخاب دیگری برای آنان وجود ندارد. هر چند که در ظاهر کاندیداهای دیگری نیز در انتخابات حضور داشتند اما به دلیل رایهای الکترال ( نخبگان) و ساختار سیاسی حاکم بر آمریکا آنها هیچ شانسی برای ورود به کاخ سفید نداشته و مردم نیز اجبارا نمیتوانند به آنها رای دهند چرا که رای آنان به نوعی سوخته خواهد شد. بر این اساس انتخابات آمریکا را باید میان دو گزینه ترامپ جمهوریخواه و کلینتون دموکرات دانست که تکرار انتخاباتهای گذشته است و صرفا نام کاندیداها تغییر کرده و ساختار همان ساختار قدیمی است. سوای نتیجه انتخابات و فرد پیروز این انتخابات را میتوان یکی از برگهای ناکامی اوباما در تحقق وعدههایش به مردم آمریکا دانست چرا که وی احیای دموکراسی را از شعارهای 8 ساله خود قرار داده بود حال آنکه این انتخابات نکاتی مغایر با این ادعاها داشت نخست آنکه این انتخابات بیاخلاقترین انتخابات آمریکا بوده بگونهای که کاندیداها به جای پرداختن به برنامههای خود برای آینده آمریکا، صرفا به سیاست تخریب و اتهام زنی پرداختهاند که نمود آن را در سه مناظره میان ترامپ و کلینتون میتوان مشاهده کرد. دوم آنکه آمریکا همواره خود را نابترین ساختار دموکراتیک جهان معرفی کرده و با این ادعا نیز به دخالت در امور دیگر کشورها پرداخته است. آنچه برای نخستین بار در این انتخابات مطرح شده مسئله تقلب انتخاباتی است که حتی از زبان نامزدهای انتخابات از جمله ترامپ عنوان شده است. هر چند در ظاهر این سخنان اقدامی انتخاباتی و تبلیغاتی عنوان شد اما این برای نخستین بار است که یک نامزد انتخابات آمریکا پیش از انتخابات از پذیرش نتایج انتخابات خودداری کرده و با تاکید بر تقلب در انتخابات از عدم پذیرش نتایج سخن میگوید. این رویه را میتوان نشانهای دیگر از گسست در ساختار سیاسی آمریکا دانست بگونهای که حتی از احتمال اعتراضهای خیابانی پس از انتخابات سخن گفتهاند. نکته قابل توجه در این زمینه آنکه مقامات آمریکایی سخنان ترامپ درباره تقلب انتخاباتی را آشوبسازی و مغایر با امنیت ملی عنوان میکنند در حالی که کارنامه آمریکا نشان میدهد که آنها در هر کشوری که چنین سخنانی مطرح شده از آن حمایت کرده و حتی گروههای سیاسی و مردم را به خیابانی کردن اعتراضها تشویق کردهاند. نکته نهایی در باب انتخابات آمریکا عدم اعتماد مردمی است. آمارها نشان میدهد که نزدیک به نیمی از مردم آمریکا در صلاحیت انتخابات آمریکا ابراز تردید کردهاند و تاکید دارند که هیچ ضمانتی درباره سلامت انتخابات وجود ندارد. نکته مهم آنکه مردم تاکید کردند آنها اجبارا باید میان دو گزینه بد و بدتر یکی را انتخاب کنند چرا که نه ترامپ دارای شخصیت مردمی و معقولی است که توان ریاست جمهوری داشته باشد و نه کلینتون سابقهای مثبت دارد. فساد اخلاقی و مالی هر دو کاندیدا هم مکمل این وضعیت است. با این شرایط مردم آمریکا برای یک عنوان پای صندوق میروند و آن انتخاب میان گزینه بد در برابر بدتر است نه گزینه خوب در برابر بد.
به هر تقدیر آنچه در کارنامه سیاست داخلی اوباما در 8 سال ریاست جمهوری مشاهده میشود آن است که بخش عمدهای از این کارنامه را عدم تحقق وعده تغییر تشکیل میدهد. روندی که در کارنامه سیاست خارجی اوباما نیز مشابه آن را میتوان مشاهده کرد بگونهای که بسیاری از ناظران سیاسی اوباما را از ضعیف ترین روسای جمهور آمریکا میدانند.
ترامپ و شش راهکار ایران
سید حسین موسویان در ایران نوشت:
انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهوری جدید امریکا در حالی جهان را در بهت و حیرت فرو برد که این رویداد برای ایران که خود حداقل در سه انتخابات ریاست جمهوری 1376، 1384 و 1392 نتیجه غیر قابل منتظرهای را تجربه کرده بود، چندان دور از انتظار نبود. منتهی ترامپ نخستین رئیس جمهوری امریکاست که خارج از قواعد سنتی نهادهای قدرت و سیستم حاکمیتی امریکا رئیس جمهوری شد. پیروزی او در این انتخابات به اندازهای غیرقابل باور بوده است که مدتهاست طراحی سناریویی در داخل سیستم حاکمیتی امریکا در دستور کار قرار گرفته است که در صورت پیروزی ترامپ، عمر دولتش بیش از چند ماه به درازا نکشد. بدین ترتیب که اگر رفتارهای عجیب او ادامه یابد، با گشودن چندین فایل از سوابقش، در کنگره استیضاح شده و معاونش جایگزین او شود. هدف این نگارش، کالبدشکافی انتخابات امریکا نیست که به نوبه خود مهم و عبرتآموز است. پیامدهای این انتخاب از منظر ابعادی که در عرصه سیاست خارجی و مشخصاً برای ایران دارد، حائز اهمیت میشود.
سید حسین موسویان در ایران نوشت:
انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهوری جدید امریکا در حالی جهان را در بهت و حیرت فرو برد که این رویداد برای ایران که خود حداقل در سه انتخابات ریاست جمهوری 1376، 1384 و 1392 نتیجه غیر قابل منتظرهای را تجربه کرده بود، چندان دور از انتظار نبود. منتهی ترامپ نخستین رئیس جمهوری امریکاست که خارج از قواعد سنتی نهادهای قدرت و سیستم حاکمیتی امریکا رئیس جمهوری شد. پیروزی او در این انتخابات به اندازهای غیرقابل باور بوده است که مدتهاست طراحی سناریویی در داخل سیستم حاکمیتی امریکا در دستور کار قرار گرفته است که در صورت پیروزی ترامپ، عمر دولتش بیش از چند ماه به درازا نکشد. بدین ترتیب که اگر رفتارهای عجیب او ادامه یابد، با گشودن چندین فایل از سوابقش، در کنگره استیضاح شده و معاونش جایگزین او شود. هدف این نگارش، کالبدشکافی انتخابات امریکا نیست که به نوبه خود مهم و عبرتآموز است. پیامدهای این انتخاب از منظر ابعادی که در عرصه سیاست خارجی و مشخصاً برای ایران دارد، حائز اهمیت میشود.
یک کارشناس برجسته امریکایی میگوید که امریکا در سال 1945 حدود 50 درصد از تولید ناخالص جهان را داشت و امروز سهم آن به حدود 20 درصد کاهش یافته است. امریکا در 6 دهه گذشته هزینههای سنگینی را برای متحدانش متقبل شده که در نهایت به تقویت آنها و تضعیف توان و اقتدار اقتصادی امریکا انجامیده است. این موضوع که وجه مشترک نگرانی هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات امریکا بوده اما هرگز شجاعت طرح آن وجود نداشته، اکنون مهمترین چالش پیش روی ترامپ است. بنابراین ترامپ با درنظر گرفتن این مشکلات، اعلام کرده که خواهان بازگرداندن اقتدار گذشته امریکاست.
ارزیابی ایران از نتیجه انتخابات امریکا و مواجهه با سیاستهای رئیسجمهوری جدید این کشور نباید صرفاً مبتنی بر تفکرات فردی ترامپ باشد. احتمالاً برخی در ایران خواهان پیروزی ترامپ بودند زیرا معتقدند او دیوانهای است که امریکا را ذلیل خواهد کرد و ذلت امریکا هم همان خواست و هدف جمهوری اسلامی است. حال آنکه فرض جمهوری اسلامی باید مبتنی بر این اصل باشد که در امریکا سیستمی غالب است که در آن تنها رئیس جمهوری با وجود قدرت بالایی که دارد، تنها تصمیم گیرنده نیست. اما آنچه شرایط کنونی ویژهای را در سیستم سیاسی امریکا به وجود آورده، آن است که پس از 88 سال جمهوریخواهان در مجلس سنا و نمایندگان در اکثریت هستند و رئیس جمهوری منتخب هم از جمهوریخواهان است. بنابراین، باید با در نظر گرفتن این شرایط، نحوه مواجهه با ترامپ و جمهوریخواهان امریکا را در نظر گرفت.
ایران در دوره ریاست جمهوری ترامپ، با تهدیدات و فرصتهایی روبهرو خواهد بود. تاریخ 38 ساله نظام جمهوری اسلامی نشان میدهد که در مقابله با تهدید، خوب اما در بهرهبرداری از فرصتها بسیار ضعیف عمل کرده است. دشمنان قسم خورده ایران به دنبال افزایش تهدیدها و حذف فرصتها خواهند بود. هنر تصمیمسازان و تصمیمگیران ایران این خواهد بود که اولاً برای کاهش تهدیدات و بهرهبرداری از فرصتها برنامه داشته باشند و ثانیاً در زمان مناسب هم اقدام مناسب به عمل آورند و اجازه ندهند منافع ملی ایران قربانی توطئه جبهه خارجی ضد ایران و نیز باندبازیهای سیاسی داخلی گردد. مگر اینکه صحت این فرضیه قوت گیرد که افزایش خصومت و تقابل با امریکا به نفع جمهوری اسلامی است که در این صورت ترامپ و آرایش جدید سیاسی در واشنگتن برای تحقق این فرضیه مناسب خواهد بود.
در تاریخ روابط ایران و امریکا بعد از انقلاب اسلامی 1357، همه رؤسای جمهوری امریکا از هر دو حزب، سیاست خصمانه مشابهی در مورد ایران اجرا کردند با این تفاوت که رؤسای جمهوری دموکرات با زبانی نرمتر، بدترین تحریمها را علیه ایران اعمال کردند. تنها استثناء دور دوم ریاست جمهوری اوباما بود.
اکنون که این سطور را مینویسم، به تازگی از نشستی در اروپا بازگشتهام که نمایندگان کشورهای عربی از جمله سعودیها به سرزنش ایران و اوباما پرداختند. عمده جلسه هم به بحثهای چالشی بین دو ایرانی، یکی معاون وزیر خارجه و دیگری هم من، با 6 نماینده عرب حاضر درجلسه اختصاص داشت. همزمان هم جمعی از گروهک تروریستی منافقین در بیرون از جلسه تجمع و علیه جمهوری اسلامی شعار میدادند.
اعراب حاضر درجلسه بر این باور بودند که اوباما تنها رئیس جمهوری بود که غنیسازی و آب سنگین در ایران را پذیرفت یعنی هر دو مسیر ساخت بمب هستهای را در اختیار ایران گذاشت، با برداشته شدن تحریمهای هستهای و لغو قطعنامههای سازمان ملل هم موافقت کرد، ایران را از ته دره تحریمها بیرون کشید و در مسیر ابرقدرت شدن منطقه قرار داد. اوباما بود که عربستان و اعراب را به حمایت از افراط گرایی و تروریسم متهم کرد و به سایر غربیها جرأت داد که شبانه روز به اعراب و جهان اهل سنت اهانت کنند. او گستاخی را به حدی رساند که به ریاض پیشنهاد کرد منطقه را با جمهوری اسلامی ایران شراکتی اداره کنند.
به هرحال نمیتوان این واقعیت را از صفحه تاریخ دیپلماسی جهان پاک کرد که در دوره دوم ریاست جمهوری اوباما، روابط امریکا با دشمنان یا رقبای منطقهای ایران همچون اسرائیل و عربستان و ترکیه به طور بیسابقهای دچار چالشهای جدی شد به گونهای که صهیونیستها و سعودیها برای خروج اوباما از کاخ سفید لحظهشماری میکردند زیرا معتقد بودند که او با توافق هستهای و برداشتن تحریمهای بینالمللی هستهای از پشت به متحدین امریکا خنجر زده است. با رصد رسانههای داخلی ایران در یک سال گذشته میتوان به این برداشت رسید که درست در همین دوره، فضای ضد امریکایی در ایران هم به اوج رسید.
اکنون برای قضاوت در مورد سیاستهای عملی ترامپ در دوره ریاست جمهوری امریکا زود است. باید صبر کرد تا کادر اصلی او مشخص شود. اما مناسب است مسئولین جمهوری اسلامی چند اقدام را از هم اکنون مد نظر قرار دهند:
1- از فحاشی، توهین، تحقیر و مسخره کردن ترامپ بپرهیزند.
2- از اقدامات و مواضع تحریکآمیز بی مورد که صرفاً بهانه به دشمن میدهد، پرهیز شود.
3- تهدیدات و فرصتهای احتمالی را بررسی و برای هر سناریوی احتمالی برنامه تنظیم کنند.
4- از هر اقدام یا موضعی که شائبه ترس یا ضعف ایران را القا کند، پرهیز شود که این امر جناحبازهای امریکا را گستاختر خواهد کرد.
5- لابی صهیونیسم، سعودیها و متحدین عرب آنها و منافقین از لحظه پیروزی ترامپ برای نفوذ و تأثیرگذاری در او و تیمش فوراً وارد عمل شدند تا سیاستهای ضد ایرانی را در واشنگتن تقویت و طرحهای ضد ایرانی شکست خورده یا مسکوت مانده گذشته را احیا کنند. فرض آنها هم این است که ترامپ، لوایح جدید کنگره برای اعمال تحریمها را وتو نخواهد کرد. لذا اگر تهران موفقیت اقدامات لابی صهیونیسم-اعراب تکفیری و جناحبازهای امریکا را در راستای منافع کشور نمیداند، نه تنها نباید نظارهگر بوده یا تدافعی عمل کند، بلکه باید ابتکار عمل داشته باشد.
5- تصویر ایران در امریکا و غرب همچنان منفی است هر چند این تصویر بعد از دستیابی به برجام و ظهور داعش و تروریسم تکفیری، نسبت به گذشته بهتر شد. در عین حال در یک سال گذشته و در جریان مبارزات انتخابات ریاست جمهوری امریکا، نامزدهای رقابت کننده جملگی به ایرانهراسی دامن زدند به اندازهای که آگهیهای تبلیغاتی از شبکههای بزرگ امریکا مستمراً پخش شد. فرض را هم باید بر این گذاشت که جبهه ضد ایران در مورد ایران و شیعههراسی تلاشهای سنگین جدیدی را آغاز خواهد کرد تا از آب گلآلود در واشنگتن ماهی بگیرند. در این مورد هم تهران باید مبتکرانه و فعال وارد عمل شود.
6- بعد از برجام، فرصت بازسازی روابط ایران با سایر کشورهای غربی مثل اتحادیه اروپا فراهم شده است. در این مورد سرعت و اهتمام ویژه نیاز است. باید لیستی از موارد منافع مشترک، فراتر ازروابط دوجانبه برای آغاز این همکاریها تهیه و عملیاتی شود. همزمان گفتوگو در مورد موارد اختلافی هم میتواند آغاز شود.
بانکها؛ ستون لرزان اقتصاد
محمود ختائی در شرق نوشت:
بحرانهای اقتصادی کشورهای دنیا بیشتر ریشه در نظام بانکی یا به بیان عمومیتر ریشه در شرایط مالی دارند. برای پیشگیری از وقوع بحران، پایش مؤسسات مالی و اعمال مقررات تنظیمی در سطح ملی و حتی جهانی از طریق بانکهای مرکزی دنیا انجام میشود. بدیهی است در صورت وقوع بحران نیز بانکهای مرکزی هستند که به نمایندگی از طرف دولتها وظیفه مقابله با بحران و خروج از آن را در بخش مالی بر عهده دارند. بعد از بحران جهانی ٢٠٠٨، دامنه مقررات تنظیمی مالی در سطح ملی و جهانی به سبب نوآوریها و جهانیشدن بازارهای مالی، گستردهتر شده است. در نابسامانی اقتصادی ایران نیز که نماد آن، رشدهای منفی تولید سالهای ٩١ و ٩٢ و رشدهای پايین سالهای ٩٣ و ٩٤ است، سیاستهای نادرست پولی و و عدمپایش نظام بانکی کشور نقش مهمی داشته است. اکنون به اقرار بيشتر کارشناسان، نظام بانکی ایران در شرایط بحرانی قرار دارد. دشواری تحقق رشد اقتصادی بالا و پایدار در اقتصاد ایران نیز در نظام آشفته بانکی کشور ريشه دارد؛ به عبارت صریحتر در شرایط فعلی، نظام بانکی ایران ستون لرزان اقتصاد کشور است، با سقوط این ستون، هزینه سنگینی برای دورهای طولانی بهدليل اشتغال، تولید و رفاه به مردم تحمیل خواهد شد. نگارنده، گزارش بانک مرکزی از بازار پول در مردادماه ٩٥ و ارائه طرح اصلاح نظام بانکی ازسوي مسعود نیلی، مشاور اقتصادی رئیسجمهور را برای هشدار مجدد درباره شرایط بانکی کشور و ضرورت اعمال سريعتر اصلاحات در بانکهای کشور مناسب یافت. برابر گزارش بانک مرکزی، حجم نقدینگی که از پیکرههای اصلی پولی کشور است، در پایان مرداد ٩٥ به ١١ هزار تریلیون ریال رسیده است که در مقایسه با مرداد ٩٤ رشد تکاندهندهاي معادل ٢٩,٢ درصد را در یک سال نشان میدهد؛ این کوه عظیم نقدینگی دیر یا زود لاجرم با تغییرات افزایش انتظارات تورمی، ثبات بهدستآمده در اقتصاد کلان، نرخ ارز، معاملات سوداگرانه بهویژه در زمینه مستغلات و در نهایت نرخ تورم یکرقمی، اقتصاد را به باد خواهد داد؛ همسو با این روند نامطلوب، میزان بدهی بخش دولتی به بانک مرکزی نیز به رقم ٦٣٠ تریلیون رسیده است که رشدی معادل ٢٣.٩ درصد را در یک سال نشان میدهد. رشد بدهی بانکها به بانک مرکزی در این دوره نیز ١٢.٢ درصد بوده است. داراییهای خارجی بانک مرکزی در این دوره رشد ٠.٧ درصدی را از نشان میدهد که آنهم به سبب محدودیت درآمدهای نفتی است. این افزایشها که بیانگر رشد بالای پایه پولی است، بههمراه کاهش نرخ سپرده قانونی، زمینهساز رشد نزدیک به ٣٠ درصد نقدینگی کشور شده است. بدهی بخش غیردولتی به بانکها و مؤسسات اعتباری غیربانکی هشت هزار تریلیون ریال است که گفته میشود حدود ١١ درصد آن مطالبات غیرجاری است (نرم پذيرفتني پنجدرصد است). در مقابل، مانده حساب سرمایه بانکها بهاضافه اندوختههای آنها حدود ٨٦٠ تریلیون ریال گزارش شده که کمتر از بدهیهای غیرجاری است.
حال این پرسش پیش میآید در چنین شرایطی، جایگاه کفایت سرمایه بانکهای ما در مقررات «بال» و قانون تجارت کجاست و تاوان ورشکستگی بالفعل ولی نه رسمی بعضی از مؤسسات بانکی کشور چگونه و ازسوي چه مقامی پرداخت خواهد شد؟ در زمینه سیاستهای پولی، به سبب شرایط نامطلوب نظام بانکی، باوجود رشد بالای نقدینگی و تورم پايین ٨,٧ درصدی مهرماه ٩٥، نرخهای بهره کاهش زيادي را نشان نمیدهد و تنگنای اعتباری در اقتصاد حاکم است. متوسط نرخهای بهره به جهت سپردهها و تسهیلات بالاتر از ٢٠ درصد است؛ میان خود بانکها نرخهای کوتاهمدت ٢٥درصد نیز گزارش میشود، بدین ترتیب بدون اصلاح نظام بانکی، خروج از رکود و نیل به رشد اقتصادی بالا و پایدار منتفی است. بهعلاوه بدیهی است با تأخیر در اصلاحات و اقدامات ضروری گسترده بانکی، زمینههای تشدید بحران بانکی فراهم میشود و هزینههای مقابله با آن افزایش مییابد. این شرایط نامطلوب با عباراتی مصلحتگونهتر در گزارش مشاور اقتصادی رئیسجمهور در طرح نجات بازار پول نیز بيان شده است؛ ایشان میگوید نظام بانکی کشور بیمار است، نشانههای بیماری هم ظرفیت محدود بانکها برای تسهیلات مالی و نرخ بهره بالاي حاکم است. از زبان ایشان علت تنگنای مالی، بازنگشتن تسهیلات گذشته بانکها به فعالان اقتصادی و دولت است و علت نرخ بهره بالا نیز جنگ قیمتی میان بانکها برای جذب سپردههاست. این جنگ قیمتی هم ازسوي بانکهای ناسالم یا بهتر بگوييم ناسالمتر (به عبارت ایشان بیمارتر) اداره میشود و در نهایت نرخ بهره اقتصاد یا نرخ هزینه تأمین منابع مالی ازجانب بانکهای ناسالمتر و نه بانک مرکزی دیکته میشود. این تحلیل من را یاد اصرار دوستان اقتصاددانی انداخت که ميگويند در اقتصاد در هر شرایطی (بیمار و غیربیمار) بازار و رقابت میان بانکها تعيینکننده بهترین نرخ بهره و تخصیص منابع مالی است. پژوهش انجامشده اخیر در پژوهشکده پولی و بانکی کشور وابسته به بانک مرکزی درباره وضعیت بازار مالی و چشمانداز آن نیز بیانگر شرایط بحرانی نظام بانکی است. براساس این گزارش درباره بيشتر بانکهای کشور، نسبت کفایت سرمایه، نسبت مطالبات غیرجاری، نسبت دارایی نقد به دارايی و سایر نسبتهای سلامت بانکی در وضعیت نامساعدی براساس نرمهای جهانی قرار دارند و حکایت از نزدیکشدن شبکه بانکی کشور به خط قرمز بحران دارد. بیان ساده مشکل از این قرار است که بخش بزرگی از نظام بانکی کشور، سپردههای اشخاص را سهوا، عمدا (در جهت منافع شخصی) یا بهصورت دستوری (بدهیهای دولتی) صرف اعطای وامهایی کردهاند که در بازگشت اصل و سود آن از ابتدا تردید بوده و چنین نیز شده است (بدهیهای غیرجاری بانکها). قسمت دیگری از سپردهها را نیز بانکها در شرایط تورمی اقتصاد با هدف کسب سود بالا صرف خرید زمین و ساختمان و سرمایهگذاریهایی کردهاند که اکنون نهتنها قیمت آنها کاهش یافته است بلکه امکان نقدشدن آن نیز بسیار کم و همراه با زیان است. بهاينترتیب اولا به جهت عدم برگشت وامها، منابع محدودی برای اعطای وامهای جدید به بنگاههای اقتصادی در دسترس است (تنگنای مالی اقتصاد)، ثانیا جمع سرمایه، وامهای برگشتپذير و سایر دارايیهای بخشی از نظام بانکی کمتر از سپردههای جمعآوریشده ازسوي آنها و سایر بدهیهاست (ورشکستگی بعضی از بانکها). ثالثا این گروه از بانکها به جهت ناکافیبودن درآمدها، برای جوابگویی اصل و سود ماهانه سپردهها و هزینههای دیگر ، نیاز روزانه به نقدینگی دارند که جذب آن را با هر نرخی- بهمنظور پنهانکردن ورشکستگی خود- مجاز میدانند (حاکمیت نرخ تعادلی بهره بالا). بانک مرکزی نیز نگران از گسترش بحران بانکی و افزایش شدت آن بر اساس توافق نانوشته، منابع مالی مورد نیاز را برای شبکه بانکی تأمین (افزایش ٣٠درصدی نقدینگی) و ادامه حیات تعادل غیربهینه بازار پول را ممکن میكند. ادامه این فرایند، انباشتگی بیشتر زیان در نظام ناسالم بانکی و وقوع یک بحران بزرگ بانکی با هزینههای سنگین آن برای تمامی اقتصاد است. شایان ذکر است درباره ورشکستگی یک بنگاه غیربانکی یا یک شخص حقیقی، جماعتی متضرر میشوند که با اراده خود با بنگاه یا فرد ورشکسته دادوستد داشتهانداما درباره یک بانک برابر باور و اعتماد جامعه، سپردهها ازسوي بانک مرکزی بیمه شدهاند و در زمان ورشکستگی یک بانک، این بانک مرکزی است که باید از محل منابع عمومی کشور که متعلق به همه مردم است اقدام به بازپرداخت سپردهها كند. راهحل مقابله با معضل بزرگ بحران بانکی کشور بهدفعات و با جزئیات ازسوي اهل فن در کنفرانسهای اقتصادی متعدد و در طرحهای مطالعاتی مختلف و همچنین ازسوي کارشناسان زبده بانک مرکزی عنوان شده و مورد تأيید مسئولان بانکی کشور نیز هست، اما چرا بانک مرکزی از این راهحلها استفاده نمیکند؟ پرسش بجایی است!
يك آموزه سياسي از انتخابات امريكا
عباس عبدي در اعتماد نوشت:
انتخابات امريكا هرچه بود، يك وجه جالب دارد كه بسيار آموزنده و جالب است. پيش از بيان آن بد نيست تا مشكلي كه مربوط به اين آموزه ميشود را بيان كنم. انتخابات محل اتحاد و ائتلاف نيروهاست. بهطور معمول هميشه اين امكان وجود دارد كه دو نيرويي كه به يكديگر نزديك هستند به دلايل گوناگون وارد رقابتهاي تندي با يكديگر شوند و در نهايت فرد يا گروه سومي برنده ماجرا شود كه به ضرر هر دو فرد يا گروه اول باشد. در اين حالت نيروهايي كه به نفع رقيب مشترك با يكديگر رقابت كردهاند، يكديگر را متهم ميكنند و مسووليت امور را بر گردن يكديگر مياندازند. در انتخابات سال ١٣٨٤ ايران چنين اتفاقي رخ داد و اصلاحطلبان تنوع و پراكندگي نامزدها را عامل شكست خود معرفي و هركدام سعي كردند حضور ديگري را علت اصلي شكست معرفي كنند. بنده نميخواهم بگويم كه چنين حضورهايي در نتيجه بياثر است و عدم ائتلاف و اتحاد هيچ تاثير منفي ندارد، ولي ميخواهم بگويم كه اين نوع حضورها يا برعكس شكلگيري اتحادهاي درونگروهي لزوما و در همه حال كارساز و موثر نيست، نمونهاش انتخابات امريكاست.
در انتخابات درونحزبي دموكراتها خانم كلينتون و آقاي سندرز بر ديگران پيشي گرفتند و در نهايت با يكديگر رقابت كردند. تنش و تندي رقابت ميان اين دو نفر كمتر از تنش ميان كلينتون و ترامپ نبود. سندرز از جناح چپ حزب دموكرات بود كه بر ايدههاي برابرطلبي تاكيد ميكرد و نگاهي انساني و سوسياليستي به امور و طبقات داشت. در مقابل كلينتون از جناح راست و افراطي حزب دموكرات بود كه نزديكيهاي زيادي با برخي از جناحهاي جمهوريخواه داشت. به همين دليل رقابت ميان اين دو بسيار پرتنش و در مواردي توهينآميز بود. در نهايت خانم كلينتون پيروز شد. در اين مرحله پرسش اساسي كه براي سندرز و طرفدارانش پيش آمد اين بود كه آيا او بايد از كلينتون حمايت كند يا خير؟ برخي از طرفداران او آنقدر كه با كلينتون مخالف بودند با نامزدهاي حزب جمهوريخواه مخالف نبودند، لذا فشار شديدي به سندرز آمد كه اگر ميتواند حداقل سكوت كند. برخي ديگر هم معتقد بودند كه شايد سندرز به صورت مستقل در انتخابات شركت كند. ولي سندرز در ميان آه و ناله طرفدارانش راه ديگر را پيش گرفت و بهطور كامل و تمام قد از كلينتون حمايت كرد. با وجود اين كلينتون بازنده انتخابات شد. حال چند تحليل و پرسش مطرح ميشود.
اول اينكه عدهاي معتقدند اگر سندرز جانشين كلينتون ميشد، او برنده و ترامپ بازنده ميشد. براي پاسخ دادن به اين تحليل يا نقد آن لازم است كه با مسائل داخلي ايالات متحده آشنايي كافي وجود داشته باشد كه آشنا نيستيم. ولي اجمالا به نظر نميرسد كه اين تحليل درست باشد. شايد حضور سندرز برندگي برخي شعارهاي ترامپ را نزد مردم عادي كم ميكرد، ولي در عوض ممكن بود آراي بسيار بيشتري از طرفداران كلينتون و مخالفان سندرز را كسب كند. بهعلاوه در صورت حضور سندرز به احتمال زياد ترامپ خط مشي انتخاباتي خود را متناسب با شرايط جديد تغيير ميداد.
دومين نكته يا پرسش اين است كه اگر سندرز از كلينتون حمايت نميكرد چه ميشد؟ قاعدتا اتفاق مهمي بيش از اينكه رخ داده رخ نميداد. به عبارت ديگر عدم حمايت او عليالقاعده آراي كلينتون را كم ميكرد و نه زياد. ولي در هر صورت نتيجه همين شكستي بود كه رخ داده است. با اين تفاوت كه مسووليت شكست كلينتون و روي كار آمدن يك نيروي دست راستي افراطي بر دوش سندرزِ چپ ميافتاد در حالي كه امروز ميدانيم حمايت سندرز هم مشكلي را از كار فروبسته دموكراتها باز نكرده است.
مساله محوري اين است كه با جمع و تفريق آراي نهايي نميتوان آراي كسي را برآورد كرد. اظهارنظر قطعي در اين موارد بسيار سخت و شايد هم نشدني باشد. براي نمونه معتقدم كه علت شكست اصلاحطلبان در سال ١٣٨٤ تنوع نامزدهايشان نبود، بلكه تنوع سياستها و نگرشهاي آنان بود كه در تنوع نامزدها بازتاب يافت. همچنين علت شكست اصولگرايان در سال ١٣٩٤ نيز همين تنوع و حتي تضاد نگرشها و سياستها بود. هرچند در دادن يك ليست واحد اتفاق نظر پيدا كردند، ولي وحدت ليست بدون وحدت راهبرد و سياست چاره كار نيست. بهطور قطع سندرز كار خوبي كرد كه از كلينتون حمايت كرد، چرا كه در غير اين صورت لعن و نفرين ابدي را براي خود ميخريد...
ولي اين دليل نميشود كه ما نيز در تحليلهاي خود چنين لعن و نفرينهاي غيرمنصفانه را به ديگران بار كنيم. اينگونه تحليلها مربوط به اذهان سادهنگر است كه قواعد حاكم بر تحليل سياسي را با جمع و تفريق عادي اشتباه ميگيرند.
اين مشكلي است كه اصولگرايان نيز در تحليل باخت انتخابات رياستجمهوري سال ١٣٩٢ با آن مواجه شدند. آراي هيچ نامزدي مثل پول توي جيب او نيست كه به هر كسي خواست بدهد و به هر كسي كه خواست ندهد. حتي در سال ١٣٨٤ ثابت شد كه حداقل ٢٠ درصد آراي دور اول آقاي معين در دور دوم به سبد راي احمدينژاد سرازير شده است، در حالي كه به ظاهر اين دو نامزد در دو نقطه مقابل يكديگر تلقي ميشدند.
سه در یک
در سرمقاله صبح نو آمده است:
اینکه چرا کلینتون از ترامپ شکست خورد، احتمالا تا مدتی موضوع تحلیلهاست؛ تحلیلهایی که صحت آنها میتواند برای انتخابات پیشروی درسآموز و آموزنده باشد. برخی تحلیلگران بر این باورند که تاکید ترامپ بر حل مساله اشتغال و رفع بیکاری که در دوره اوباما افزایش یافته بود، از سویی و محورقراردادن توجه به داخل، تولید داخلی و سرمایههای آمریکاییها که در هیاهوهای تجارتجهانی در حال محوشدن بود از سوی دیگر، دست به دست همداد تا او در انتخابات به پیروزی برسد؛اما اینها در زمینهای شکل گرفت که کلینتون فراهم آورده بود و آنهم رویکرد عمومی او به نخبگان و فراموشکردن تودههای مردم. این تقریری که از وضع انتخابات آمریکا ارائه شد، بیشباهت به آنچه در اکنون ما میگذرد نیست؛ دولت بر سر کار، مساله اشتغال را چندان جدی نگرفته است و با طرح ایدههای شکستخوردهای در زمینه حل مشکلات اقتصادی از مسیر سیاست خارجی، اعتماد عمومی را تحت تاثیر قرار داده است. از سوی دیگر از حوزههایی مانند سیاست داخلی و فرهنگ به شدت نخبهگرا و در ستیز با گروههای خودجوش است و ابایی از این رفتارها نیز ندارد. مقصود تطبیق کامل شرایط دو انتخابات بر یکدیگر نیست، بلکه وانمایی عرصههایی است که میتواند آرای مردمی را در جنجال رسانههای یکجانبهنگر و سنجشهای آماری مغشوش، به جهاتی دیگر رهنمون شود و دور نیست که در همین حوزهها، انتخابات ریاستجمهوری ایران تغییری تازه را شاهد باشد.